معتاد یک باره معتاد نمیشود، بلکه دسترسیهای معینی را طی زمانی طولانی تجربه کرده و آن را در تعاملات اجتماعی میآموزد. او میتواند در معرض بهبود و ترک اعتیاد قرار گیرد. به همین علت معتاد نه مجرم که بیمار خوانده میشود و عمل انحرافی او قابل اصلاح است. باز گرداندن معتاد به راه راست منوط به تقویت عزت نفس و مناعت طبع اوست. مسئله معتاد نه صرفاً به خود او، بلکه به دیگران و از جمله خانواده او مرتبط است. اعتیاد معضلی است که حل آن در گرو اصلاح روابط اجتماعی است.
استفاده از مواد مخدر توسط یکی از اعضای خانواده، نه تنها فرد معتاد که کلیت این نهاد را به مخاطره میافکند. آنان خود را مستغرق امواج خشم، سرخوردگی، ترس و انزوا دیده و نمیتوانند از کسانی دل بکنند که در آن دست و پای دائم میزنند. با این حال عظمت این رویداد برای همه اعضا یکسان نمینماید و خصوصاً مادران بیش از بقیه آحاد خانواده از درد جانکاه آن آسیب میبینند، دست اندرکاران سیاستگذاری کنترل مواد مخدر، تحقیق در مورد اعتیاد به انواع مواد مخدر و الکل و ارائه خدمات ترک اعتیاد عمدتاً از بیرون دستی بر این آتش دارند و فرق است میان دل و دامن سوخته در این عرصه، زیرا این جمله نیازهای فرد معتاد را از خارج میبینند و درصدد درمانش برمیآیند ولیکن کسانی نظیر والدین در تجربه درمان عزیزشان حتی نمیتوانند اعتیاد به مواد مخدر را جرم و جنایت تلقی کنند تا چه رسد که بخواهند در پی تنبیه وی نیز باشند.
در عین حال همین نگاه مهرآمیز اگر با دانش و مهارت همراه نشود ممکن است آنها را مانند پسر یا دختر، مادر یا پدر و برادر یا خواهر معتادشان دچار مشکلات و مخاطراتی نماید که حتی سلامت و تندرستی خودشان را نیز به خطر افکنده و نه تنها دیگر نمی توانند معضل عزیزانشان را رفع کنند که حتی آسیبی جدید و پرهزینه نیز از این زاویه متوجه خانواده می سازند. این کوتهبینی گاه سبب اختفای اعتیاد توسط عضو معتاد خانواده از سایر اعضا شده و اصابت مضرات متعلقه به خانواده از طریق مشکل مواد مخدر یکی از بستگان نزدیک را بسی بزرگتر میسازد، زیرا عدم اطلاع و بیخبری مانع از آن میشود که امر مشهودی چنین دیده نشده یا تا حد زیادی آگاهانه و عامدانه برای دیدن انتخاب نشود. معهذا در انجام این کار نیاز به بصیرت و مهارت و تدبیری است تا عواقب از دست رفتن یک عضو در اثر سوء مصرف مواد مخدر دامن گیر سایرین نشده و بتوان با آرامش و طمأنینه در راستای حل اعتیاد چنین عضوی گام برداشت. این بدان معنی است که مثلاً کودکان در معرض اعتیاد توجه پدر و مادر را منحرف میکنند و اگر والدین نیز به غفلتشان به این امر یاری رسانند، بار تنش برای اعضای خانواده چنان سنگین میشود که اغلب به افسردگی و ناراحتی دچار شده و همین امر هم موجبات گرایش سایر اعضا به مواد مخدر را فراهم آورد.
اگر فرهنگ تابوهایی در زمینه منع برخی مواد مخدر وضع شود، دسترسی به آنها از لحاظ اقتصادی مقرون به صرفه نباشد، تشویق دوستان نایاب برای تجربه اعتیاد به کار نیاید و خانواده به قدر کافی به حمایت عاطفی از اعضایش بپردازد، قاعدتاً نمیتوان شاهد بالیدن اعتیاد بود. افسردگی و اضطرابی که برخی معتادان، اعتیاد را درمانش معرفی میکنند، در شرایط نامساعد اجتماعی بروز میکند و بیثباتی و ناامنی خانواده که در این امر مؤثر است نیز از همین شرایط برمیخیزد. هیچ معتادی برای مردن معتاد نمیشود، بلکه برای فراموشی فشارهای درونی و بیرونی به این کار تن میدهد.
در این صورت هم رعایت حدود اعتیاد و هم آگاهی بخشی از نتیجه معدوم کننده چنین رفتاری به عهده جامعه خواهد بود زیرا حداقل این است که رفتار اعتیادآمیز در قالب تعاملات وضعیتی آموخته میشود و محرکهای اعتیاد بنا به تفسیر معتاد با پاسخ اعتیاد تکمیل میگردد. شاهد حمایتهایی اجتماعی برای رفع این معضل نیز هستیم که از مطالعه علمی تا تمهید شرایط و امکانات رفع اعتیاد معتادان تنوع میپذیرد. این بدان جهت است که اعتیاد نه توارثی که تابع شرایط زیست جمعی است و جز در تعاملات اجتماعی پا نمیگیرد و به آنها آسیب نمیرساند.